نیلیانیلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
هامونهامون، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

روزهای خوبی که خواهم داشت...

نی نی ما تکان میخورد...

سلام هستی مامان... دیروز 4 ماه و 9 روزت بود... برعکس تصور مامان مامانی که میگفت باید یک روز قبلش تکون بخوری ( شایدم خوردی مامانی نفهمید! ) دیروز موقع نهار تکونتو حس کردم... یه تکون خیلی ظریف که مثل پرش پلک آدمه سمت چپ دلم... فهمیدم تو هستی چون بلافاصله تکون دومت رو خوردی... ولی مامانی شروع تکون هات همون 15 هفته تمام بود... آخه اون روز هم همین حسو داشتم.. از دیروز تا حالا هر 5-6 ساعت یک بار تکونت رو حس میکنم... خیلی کیف میده ولی منتظر محکم تراشم.... هنوز زور نداری ها فسقلی مامان!... خلاصه که گاهی اعلام وجود میکنی به مامانی و مامانی خیالش راحت میشه که جات خوبه... امیدوارم تا چند هفته دیگه که من و بابایی قرار گذاشتیم بریم سونو ببی...
26 ارديبهشت 1391

مامانی مریض می شود ... !!

عسل مامان سلام... اول از همه بگم که خیلی وقته میخواستم بنویسم ولی اینترنت خونه خرابه... الانم از سایت دانشگاه اومدم... 2روز قبل بودیم دکتر... آخه کل شکم مامانی جوش داده بود بالا...دکتر فرمودند که حساسیت هست... مامانی کشف کرد که به چی ؟ فلفل !! .. شب قبل در یک اقدام کاملا ناآگاهانه رفتیم پیتزا خوردیم...اونم پپرونی!! هه !!... خلاصه هر چی خوردیم در اثر خارش هایی که ایجاد شد از بدنمون بیرون رفت... بعدشم به دکتر گفتم یک بار دیگه سونو کنه..میدونم میدونم..قرار بود مثلا کمترین میزان سونو رو داشته باشیم..ولی گفتم ببینه جنسیت شما چیه.دکتر نگاه کرد و گفت :... هنوز معلوم نیست..آخه مامانی چاق تشریف داره..گفت اگه لاغر بودی میدیدم ولی خوب باید صبر کن...
19 ارديبهشت 1391

و اما...

سلام دل مامانی... دیروز جو گیر شدم و به زور بابایی رو بردم برام سونو کیت بگیره.. کلی گشتیم تا پیداش کردیم... 100 هزار تومن !! .. خریدیم اومدیم خونه... 15 دقیقه تمام دنبالت گشتم ولی کوچولومو پیدا نکردم!!... بییخال شدم... تا امروز.. بعد از ظهر باز مثل الهامی که بهم شده باشه گفتم ازش استفاده کنم.. دیروز همین جوری که به برق وصل بود استفاده کردم ولی امروز گفتم هر چی شارژ داره... وقتی گوشی رو گذاشتم و از سمت راست دلم که همیشه فکر میکنم اونجایی به سمت چپ رفتم یهو صدای آرومی که تند تند میزد رو شنیم... تو بودی مامانی.. قلب ناناز تو بود... کلیییییییییییییی من و بابایی ذوق زده شدیم که تو رو پیدا کردیم.. دیروز فکر کنم به خاطر صدایی که برق میداد نتونست...
13 ارديبهشت 1391

نی نی ناز ما...

عزیز دلم سلام... میدونم خیلی وقته ننوشتم ولی خوب بعد اون خیلی اتفاقات زیادی نیتاد که بخوام بنویسم... تو هنوز تو دل مامانی تکون به اون واضحی نخوردی.. چند باری هم که حس کردم مطمئن نبودم از تو نانازم هست یا دل و روده مامانی به هم میپیچه... راستی تا چند روز دیگه تو 4 ماهت هم تموم میشه...... هورااااااا....... مامانی 30 ام میره پیش دکتر راد که بابایی بتونه بیاد تو و تو رو ببینه و دکتر راد هم چک کنه ببینه وضعیتت چطوریه و جنسیتت رو به طور قطعی بهمون بگه.. اون موقع 19 هفته و 3 روز میشی.. دیگه فکر کنم جنسیتت واضح بشه... راستی دل مامان ، 2 شب پیش همه مانتوهامو آوردم بیرون... بین حداقل 15 تا مانتویی که داشتم فقط 3 تاشون هنوز اندازمن.. دیگه بای...
11 ارديبهشت 1391
1